جدول جو
جدول جو

معنی واهم آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

واهم آمدن
(فَ تَ)
تقبض. (زوزنی). فراهم آمدن. جمع شدن. (ناظم الاطباء) ، انزوا. (تاج المصادر بیهقی) ، غارت شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لازم آمدن
تصویر لازم آمدن
واجب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از با هم آمدن
تصویر با هم آمدن
همراه یکدیگر آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپس آمدن
تصویر واپس آمدن
باز پس آمدن، باز آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم آمدن
تصویر فراهم آمدن
حاصل شدن، به دست آمدن، تالیف شدن، گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ وَ دَ)
مراد و آرزو حاصل شدن:
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدیش یاد جام آمدت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ کَ دَ)
راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع شدن. گرد شدن. یکی شدن. بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن و بسته شدن. (ناظم الاطباء) :
و ایشان بهم آمدند چون کوه
برداشته نعره ها بانبوه.
نظامی.
رفت بسی دعوی از این پیشتر
تا دو سه همت بهم آید مگر.
نظامی.
، که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها. رجوع به دخل شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ تَ)
ضم. تکنیع. (تاج المصادربیهقی). گرد کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : عسیل، جاروب عطار که آنچه بصلایه سایند بدان واهم آورند. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
فرود آمدن. وارد شدن.
- وارد آمدن ضربه بر چیزی، زده شدن ضربه بر آن
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
برگشتن. بازآمدن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء) :
پیشه ها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب.
مولوی.
یکدم ار مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو شِ کَ تَ)
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی).
که کرمشان به عطسه ماندراست
کاید الحمد واجب آخر کار.
خاقانی.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان).
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(سُ شُ دَ)
واجب کردن. رجوع به کلمه لازم شود:
در این مقالت تشبیه لازم آید، پس
خدایراجز از این و جز از چنین پندار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ)
همراه آمدن. معاً آمدن. به اتفاق هم آمدن. (ناظم الاطباء). انضمام. تقلص. احلاب. (تاج المصادر بیهقی). در صحبت یکدیگر فرارسیدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باهم آمدن
تصویر باهم آمدن
به اتفاق یکدیگر آمدن معا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد آمدن
تصویر وارد آمدن
داخل شدن وارد شدن، یا وارد آمدن ضربه بر چیزی. زده شدن ضربه برآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب آمدن
تصویر واجب آمدن
بایا شدن لازم شدن واجب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف آمدن
تصویر واقف آمدن
آگاه گشتن واقف شدن: (صدهزاران جان فروشدهرنفس کس نیامد واقف اسرارتو) (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
در بایستن وجه در می باید در پادشاهی که آن را ندارم واجب بودن ضرور بودن: لازم آید که فاصله ها از ارکان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواه آمدن
تصویر گواه آمدن
شاهد بودن حقیقت معنی بر صورت دعوی گواه آمدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم آمدن
تصویر بهم آمدن
پیوستن دو چیز سر بهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
واج آمدن (گویش گیلکی) گرفتن گیفتن (گویش گیلکی) زبانزدی در آشپزی و شیرینی پزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراهم آمدن
تصویر فراهم آمدن
جمع شدن گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آمدن
تصویر هم آمدن
بسته شدن مسدودشدن
فرهنگ لغت هوشیار