راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
راه پیمودن. راه سپردن. طی طریق کردن. بمجاز، کنار آمدن. موافقت کردن. بلطف و ملایمت رفتار کردن. روی موافقت نمودن: با کسی راه آمدن، در تداول عامه، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن. (یادداشت مؤلف)
جمع شدن. گرد شدن. یکی شدن. بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن و بسته شدن. (ناظم الاطباء) : و ایشان بهم آمدند چون کوه برداشته نعره ها بانبوه. نظامی. رفت بسی دعوی از این پیشتر تا دو سه همت بهم آید مگر. نظامی. ، که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها. رجوع به دخل شود
جمع شدن. گرد شدن. یکی شدن. بهم پیوستن دو چیز. سر بهم آوردن. (فرهنگ فارسی معین). جمع شدن و بسته شدن. (ناظم الاطباء) : و ایشان بهم آمدند چون کوه برداشته نعره ها بانبوه. نظامی. رفت بسی دعوی از این پیشتر تا دو سه همت بهم آید مگر. نظامی. ، که دخل و تصرفی در امری ندارد. غیردخیل در کارها. رجوع به دخل شود
برگشتن. بازآمدن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء) : پیشه ها و خلقها از بعد خواب واپس آید هم به خصم خود شتاب. مولوی. یکدم ار مجنون ز خود غافل شدی ناقه گردیدی و واپس آمدی. مولوی
برگشتن. بازآمدن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء) : پیشه ها و خلقها از بعد خواب واپس آید هم به خصم خود شتاب. مولوی. یکدم ار مجنون ز خود غافل شدی ناقه گردیدی و واپس آمدی. مولوی
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی). که کرمشان به عطسه ماندراست کاید الحمد واجب آخر کار. خاقانی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان). واجب آمد بر آدمی شش حق اولش حق واجب مطلق. اوحدی
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی). که کرمشان به عطسه ماندراست کاید الحمد واجب آخر کار. خاقانی. واجب آمد چونکه بردم نام او شرح کردن رمزی از انعام او. مولوی. پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان). واجب آمد بر آدمی شش حق اولش حق واجب مطلق. اوحدی